هنوز هم برای درددل هایم تاریکی شب را انتخاب میکنم
به یاد تو...
یادت می آید چه نیمه شب ها که برمیخواستی و با خدا درددل میکردی؟
هیچ وقت نمیشد تاریکی شب ها چشمان زیبایت را بارانی نبیند
تمام زمین و زمان برای مناجات های شبانه ات گوش میشد
چه زیبا بود حرف های عاشقانه ات با خدا
چه گوشنواز بود دعاها و مناجات های خمسه ات
چه ذوب کننده بودنگاه های حسرت آمیزت به آسمان...
الهی العفو ها و التماس هایت به خدا
تو به معشوقت رسیدی
اما...
اکنون که نیستی حتی جمادات و نباتات هم دلتنگ مناجات هایت شده اند
پرنده ها گاهی کنج لانه هایشان کز میکنند و به یادت اشک میریزند...
آخر نغمه خوانی را از تو آموخته بودند،نغمه های با اخلاص
از لحظه ای که رفتی حتی ماه هم رنگ باخته ، دیگر زیبایی و نور قبل را ندارد
شب ها تاریک است ، تاریک تاریک
آخر ستاره های آسمان هم از نبودنت دق کرده اند
به یاد نیمه شب های بارانی ات...
به من حق بده که بارانی باشم
همیشه اشک هایم را در چادر سیاه شب پنهان میکنم
دوست ندارم کسی جز خدا و خودت نظاره گرشان باشد
هیچ چیز ندارم جز دلتنگی
دلتنگت که میشوم عکسهایت و کتابهای خاطره ات همدم میشوند برای لحظه هایم
و این گاه نامه هاست که آرامم میکند.
غبطه میخورم به همه ی کسانی که تورا دیدند
خود هیچ گاه ندیدمت،تو که رفتی آمدم
و حال اگر زنده ام و نفس میکشم،به عشق تو و خدای توست
و رویای اینکه روزی مثل خودت شوم...
بنده ی مخلص خدا
اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک بحق فاطمة الزهرا(س)
نویسنده فاطمه سادات یوسفی